رامیـــنـــــــ ناصـــریـــــــ

رامیـــنـــــــ ناصـــریـــــــ

نوشته‌های خصوصی و حرف‌های بی‌پرده
رامیـــنـــــــ ناصـــریـــــــ

رامیـــنـــــــ ناصـــریـــــــ

نوشته‌های خصوصی و حرف‌های بی‌پرده

گاهی احساس پوچی دارم...

خیلی تلاش کردم و می‌کنم که کارم رو درست انجام بدم؛ آها راستی بهتون نگفتم که از اواسط بهمن 1399 اومدم شرکت پارسیان و آغاز به کار کردم. از همون روز اول سفت چسبیبدم به کار و تلاش کردم مدیران شرکت (دوستیم باهم و این دوستان از بچه‌های مشهد هستن) از من راضی باشن و بیهوده توی شرکت نچرخم و بیکار نباشم. از روز اول که هنوز مشخص نبود دقیقاً باید چیکار کنم تلاش کی‌کردم هر کجا که می‌رم خدمات شرکت رو معرفی کنم که از متداول‌ترین اونا گرفته تا خدمات دیگه. حتی شاید باورتون نشه برای دومین جلسه کاری وقتی متوجه شدم به کسی که 30 عدد QR بیاره و ثبت کنه جایزه می‌دن من در عرض 2 هفته، 18 عدد QR و همچنین 6 عدد درگاه اینترنتی و همینطور 1 عدد دستگاه کارتخوان ویژه (که ما بهش می‌گیم VIP) برای شرکت آوردم اما وقتی روز تسویه حساب اومد جلو شاید باورتون نشه یه حرفی مدیر شرکت بهم زد (با اینکه خیلی دوسش دارم و بهش قلباً علاقه دارم چون انسان با شعور و با شخصیتیه) که قلبم رو شکست و واقعاً احساس پوچی کردم و با خودم گفتم که من پس تمام این مدت این همه کار کردم هیچ؟! حذفشون این بود: «شما که تا این مدت کاری انجام ندادی پس برای چی حقوق باید بهت بدم...؟!» خب آدم ناراحت می‌شه وقتی این همه زحمت کشیدی، دوندگی کردی، صحبت کردی، رفیق شدی، گفتگو گردی و... اما...

من که گذاشتم بازم بیشتر بگذره چون همسرمم اینجاست؛ دوست دارم کنارش باشم و البته گروه مدیران شرکت هم خیلی آدمای خوبی هستن ولی خب شاید من دارم اشتباه می‌کنم اما پس چرا این همه زحمت کشیدم؟!